ابومأمون حارثى مىگويد: «به حضرت صادق عليه السلام عرضه داشتم حق مؤمن بر مؤمن چيست؟ فرمود:
1- او را از دل و جان و صادقانه دوست بدارد.
2- با او در مال همراهى كند.
3- بجاى او از خانوادهاش سرپرستى نمايد.
4- چون به او ستم شود اورا يارى دهد.
5- در زمان عدم حضور او بهره و غنيمتى كه حق اوست بستاند و به او تحويل دهد.
6- قبر او را پس ازمرگ زيارت نمايد.
7- به او ستم نكند.
8- او را گول نزند.
9- به او خيانت نورزد.
10- او را وانگذارد.
11- وى را دروغگو نشمارد.
12- به او افّ نگويد و اگر به او افّ گويد ميان آنها رابطه معنوى بجا نماند.
13- به او نگويد: تو دشمن منى، اگر بگويد كافر شود.
14- او را متّهم ننمايد كه اگر او را متهم نمايد ايمان در دلش آب شود همچون نمك كه در آب مضمحل شود». «1»
حق مسلمان بر مسلمان در كلام امام صادق عليه السلام
معلّى بن خنيس مىگويد: به حضرت صادق عليه السلام گفتم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ فرمود: براى او هفت حق واجب است كه اگر يكى از آنها را ضايع گذارد از ولايت و اطاعت خدا بيرون است، و براى او نزد خدا هيچ بهرهاى از بندگى نيست.
به حضرت گفتم: فدايت شوم آنها چيستند؟ فرمود: اى معلّى! به راستى كه من بر تو مهربانم و مىترسم كه آنها را ضايع كنى و محافظت ننمايى و به كار نبندى. عرضه داشتم:
لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ الّا بِاللّهِ.
فرمود: آسانتر آنها اين است:
1- دوست دارى براى او آنچه را براى خود دوست دارى، و بد دارى براى او آنچه را براى خود بد دارى.
2- از خشم او كناره كنى و خشنودى او را پيروى نمائى و فرمان او را ببرى.
3- او را كمك كنى با خودت و دارائيت و زبانت و دستت و پايت.
4- چشم او و راهنماى او و آئينه او باشى.
5- سير نباشى و او گرسنه باشد، سيراب نباشى و او تشنه بماند، نپوشى و او بىلباس بگردد.
6- اگر تو را خدمتكارى است، و برادرت از آوردن خدمتكار به خاطر تنگدستى عاجز است، خدمتكار خود را بفرستى تا جامه او را بشويد و خوراك او را مهيّا سازد، و بستر او را پهن نمايد.
7- به سوگند او وفادارى كنى، دعوت او را بپذيرى، به وقت مرض به عيادتش بروى، در جنازه او حاضر شوى، و هر گاه بدانى براى او حاجتى است به انجام آن برايش پيشدستى كنى و او را واندارى تا از تو خواهش كند، با شتاب در انجام آن بكوش. وهر گاه چنين كردى دوستى خود را به دوستى او پيوستى و دوستى او را به دوستى خود وصل كردى. «2» حضرت فيض در زمينه دوستى و محبّت و اداى حقوقى كه دو يار بر هم دارند مىفرمايد:
بيا تا مونس هم يار هم غمخوار هم باشيم |
انيس جان غم فرسوده بيمار هم باشيم |
|
شب آيد شمع هم گرديم و بهر يكديگر سوزيم |
شود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم |
|
دواى هم شفاى هم براى هم فداى هم |
دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم |
|
به هم يك تن شويم و يك دل و يك رنگ و يك پيشه |
سرى در كارهم آريم و دوش بارهم باشيم |
|
جدائى را نباشد زهرهاى تا در ميان آيد |
به هم آريم سربر گرد هم پرگار هم باشيم |
|
حيات يكدگر باشيم و بهر يكدگر ميريم |
گهى خندان زهم گه خسته و افگار هم باشيم |
|
به وقت هشيارى عقل كل گرديم بهر هم |
چو وقت مستى آيد ساغر سرشار هم باشيم |
|
جمال يكدگر گرديم و عيب يكدگر پوشيم |
قبا و جبّه و پيراهن و دستار هم باشيم |
|
غم هم شادى هم دين هم دنياى هم گرديم |
بلاى يكدگر را چاره و ناچار هم باشيم |
|
(فيض كاشانى)
[وَ وَفِّقْهُمْ لِإِقَامَةِ سُنَّتِكَ وَ الْأَخْذِ بِمَحَاسِنِ أَدَبِكَ فِي إِرْفَاقِ ضَعِيفِهِمْ وَ سَدِّ خَلَّتِهِمْ وَ عِيَادَةِ مَرِيضِهِمْ «2» وَ هِدَايَةِ مُسْتَرْشِدِهِمْ وَ مُنَاصَحَةِ مُسْتَشِيرِهِمْ وَ تَعَهُّدِ قَادِمِهِمْ وَ كِتْمَانِ أَسْرَارِهِمْ وَ سَتْرِ عَوْرَاتِهِمْ وَ نُصْرَةِ مَظْلُومِهِمْ وَ حُسْنِ مُوَاسَاتِهِمْ بِالْمَاعُونِ وَ الْعَوْدِ عَلَيْهِمْ بِالْجِدَةِ وَ الْإِفْضَالِ وَ إِعْطَاءِ مَا يَجِبُ لَهُمْ قَبْلَ السُّؤَالِ]
و آنان را به اين امور موفق فرما: برپا داشتن روش و طريقهات، فرا گرفتن محاسن اخلاقت براى سود رساندن به ناتوانشان، جبران كردن تنگدستى شان، عيادت بيمارشان، هدايت كردن مسافرشان، پنهان داشتن اسرارشان، پوشاندن عيوبشان، يارى دادن به مظلومشان، خوب كمك كردن به آنان در مايحتاج زندگيشان، احسان به ايشان با مال و ثروت و بخشش فراوان، عطا كردن آنچه براى آنان لازم است پيش از درخواستشان.
زيارت مؤمن در روايات
در مسئله ارفاق به ضعيف و پيشگيرى از فقر و عيادت مريض و مسئله هدايت و خيرخواهى در مباحث قبل، مفصل بحث شد.
در اين جا در زمينه زيارت مؤمن و رازدارى و عيبپوشى و يارى مظلوم به چند روايت اشاره مىشود.
امام صادق عليه السلام فرمود:
مَنْ زارَ اخاهُ لِلّهِ لا لِغَيْرِهِ الْتِماسَ مَوْعِدِ اللّهِ، وَ تَنَجُّزِ ما عِنْدَ اللّهِ، وَكَّلَ اللّهُ بِهِ سَبْعينَ الْفَ مَلَكٍ يُنادُونَهُ: الا طِبْتَ وَ طابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ. «3»
هر كس برادر دينى خود را زيارت كند و اين زيارتش تنها و تنها براى خدا باشد، به خواهش نويد الهى و دريافت آنچه نزد خداوند است، حضرت حق هفتاد هزار فرشته برگمارد كه فرياد زنند: پاكيزه گشتى و خوش باد براى تو بهشت.
و نيز آن حضرت فرمود:
مَنْ زارَ اخاهُ فِى اللّهِ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: ايّاىَ زُرْتَ، وَ ثَوابُكَ عَلَىَّ، وَلَسْتُ ارْضى لَكَ ثَواباً دُونَ الْجَنَّةِ. «4»
هر كه در راه خشنودى حق برادرش را ديدن كند، خداى عزّوجّل فرمايد: مرا ديدن كردى، و اجر و ثوابت بر من است، و من براى تو ثوابى كمتر از بهشت نپسندم.
يعقوب بن شعيب مىگويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم:
مَنْ زارَ اخاهُ فِى جانِبِ الْمِصْرِ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ فَهُوَ زَوْرُهُ، وَ حَقٌّ عَلى اللّهِ انْ يُكْرِمَ زَوْرَهُ. «5»
هر كه برادر دينى خود را كه در يك سوى شهر است براى خدا ديدن كند پس او زاير خداست، و بر خداوند است كه زاير خود را ارجمند دارد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
مَنْ زارَ اخاهُ فِى بَيْتِهِ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ: انْتَ ضَيْفى وَ زائِرى، عَلَىّ قِراكَ، وَ قَدْ اوْجَبْتُ لَكَ الْجَنَّةَ بِحُبِّكَ ايّاهُ. «6»
هر كه از برادر خود در خانه او ديدن كند خداوند عزّوجلّ فرمايد: تو مهمان و زاير من هستى، پذيرائى از تو بر من است، و من بهشت را بر تو واجب كردم به خاطر اين كه برادر مؤمنت را دوست دارى.
حضرت باقر عليه السلام فرمود:
انَّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ جَنَّةً لايَدْخُلُها الَّا ثَلاثَةٌ: رَجُلٌ حَكَمَ عَلى نَفْسِهِ بِالْحَقِّ، وَ رَجُلٌ زارَاخاهُ الْمُؤْمِنَ فِى اللّهِ، وَ رَجُلٌ آثَرَ اخاهُ الْمُؤْمِنَ فِى اللّهِ. «7»
براى خداى عزّوجّل بهشتى است كه در آن در نيايد جز سه كس: مردى كه درباره خود به حق قضاوت كند، و مردى كه برادر مؤمن خود را براى خدا ديدن كند، و مردى كه در راه رضاى حق برادر دينى خود را در رفع نيازمنديهايش بر خود مقدم بدارد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الكافى: 2/ 171، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 12/ 207، باب 122، حديث 16100.
(2)- الكافى: 2/ 169، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 12/ 205، باب 122، حديث 16097.
(3)- الكافى: 2/ 175، حديث 1؛ مستدرك الوسائل: 10/ 379، باب 77، حديث 12220.
(4)- الكافى: 2/ 176، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 14/ 584، باب 97، حديث 19865.
(5)- بحار الأنوار: 71/ 345، باب 21، حديث 5؛ الكافى: 2/ 176، حديث 5.
(6)- بحار الأنوار: 71/ 345، باب 21، حديث 6؛ الكافى: 2/ 176، حديث 6.
(7)- الكافى: 2/ 178، حديث 11؛ وسائل الشيعة: 14/ 582، باب 97، حديث 19862.